دادبزن، پول بگیر
تاریخ انتشار: ۳ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۹۱۳۷۸۳
گروه جامعه خبرگزاری آنا ـ زهرا اردشیری: شغلشان دادزنی است، یعنی پول میگیرند و نزدیک به ۱۲ ساعت در روز در قسمت مشخصی از خیابان میایستند و داد میزنند. تعدادشان هم کم نیست، راه بیفتید در راسته انقلاب، حتماً آنها را میبینید، دقیقاً هر کدام مطابق آن چند جملهای که با صاحب کار توافق کردهاند داد میزنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شاید در روز یک جمله را بالای هزار بار تکرار کنند. سختترین جای کار اینجاست که ممکن است چند دادزن کنار هم بیاستند، در این صورت باید مدام صدای خود را بالا و بالاتر ببرند و اینطور رقابت عجیب و غریبی بین آنها شکل میگیرد. سرما خوردگی و حتی گرفتگی صدا برایشان سنگین تمام خواهد شد، ممکن است کارشان را برای چند روز از دست بدهند یا حتی یک دادزن بهتر جایشان را بگیرد.
دادزنها بین خودشان خیابان را تقسیم کرده، مقابل پاساژ فروزنده یا ساختمان ۳۱۰ و تالار کتاب محل تجمع آنهاست!
خودشان اعتقاد دارند، درآمدشان نسبت به کاری که میکنند کم است. روزی ۱۰۰ یا ۱۵۰ تومان و پولی که در میآورند ارزش رنجی که میکشند ندارد، البته هستند حرفهایهایشان که روزی ۲۰۰ تومان هم کاسب شوند. آنها هم صدای رساتری دارند هم با بداهه گویی هایشان میتوانند مشتری بیشتری جذب کنند.
**۱۷ سال است داد میزنم
کلاهش را تا نزدیک بینی پایین کشیده، به سختی چشمهایش را میتوان دید. اسمش یاور است. ۱۷ سالی میشود که دادزن است. «کتابهای درسی، کمک درسی، کنکوری، ۲۰ درصد تخفیف... کتابهای کاردانی، کارشناسی ارشد، دکترا، کلیه رشتهها طبقه اول» روزی هزار بار همین کلمات را تکرار میکند. این روزها که آلودگی هوا سینه اکثر عابران خیابان را به خس خس انداخته است، گاهی به سرفه میافتد، اما زود خودش را جمع و جور میکند و به قول خودش حق سرفه هم ندارد. بعضی وقتها که اقبالش خوش باشد صاحب مغازه صدایش میکند و تراکت هم دستش میدهد تا پخش کند و حقوق آن روزش ۵۰ یا ۶۰ تومانی بیشتر میشود.
با اینکه موقع کار، خیابان را روی سرش گذاشته است، موقع حرف زدن صدایش را پایین میآورد تا جایی که به سختی صدایش را میشنویم. آرام و شمرده حرف میزند و از حکایتهای شغلش تعریف میکند. از اینکه سالهاست به جای چای فقط آبجوش میخورد. چون چای صدایش را خراب میکند. یا اینکه سرما خوردن برای او مصادف است با چند روز بیکاری و بی پولی، میگوید نان صدایم را میخورم هر چقدر بلندتر باشد، صاحب کار راضیتر است. موقع راه رفتن لنگ میزند. از دادزنهای دیگر شنیدهایم چند سال پیش تصادف شدیدی کرده و توی هر دو پایش پلاتین است. میپرسم سخت نیست ۱۲ ساعت سر پا ایستادن! میگوید:
«سختتر این است که نباید جایت را عوض کنی! دلت میخواهد کمی این طرف و آن طرف بروی حداقل احساس مجسمه سخنگو نداشته باشی، اما توافقت با صاحب کار این است که درست فلان جا میایستی و فلان جمله را میگویی! گاهی حوصله آدم هم سر میرود، چهار تا جمله هم اضافه میکند اینطور هم دل صاحبکار به دست میآید هم توجه مردم بیشتر جذب میشود».
**به ما بگویید بازاریاب!
یکی از داد زنها میپرد وسط حرفهایمان میگوید: حالا که مجبوریم این کار را انجام دهیم باید برای خودمان جذابش کنیم. مثلاً هر کس از من میپرسد چه کارهای؟ میگویم بازاریاب! بازیاب هستم دیگر. مشتری پیدا میکنم.
«البته شخصیت شناس خوبی هم شدهام! دیگر مشتریها را میشناسم!» این را با یک اعتماد به نفس منحصر به فردی میگوید و ادامه میدهد: «مشتری تو خیابان راه برود میدانم دنبال چیست بعد از ۵ سال دادزنی در خیابان انقلاب دیگر طبیعی است که بفهمم چه کسی خریدار است و چه کسی آمده دوری بزند! حتی چه کسی دنبال مغازههای شیک میگردد و چه کسی به دنبال کتابهای دست دوم است. فقط حوصله کسانی که آدرس میپرسند ندارم. یک نفر دو نفر نیستند که! فکر میکنند، چون وسط خیابان ایستادهایم باید برای هر سوالی به ما رجوع کنند، آقا فلان مغازه کجاست، فلان آدرس کجاست؟ خلاصه که آدم را کلافه میکنند.»
میپرسم کارتان در تابستانها سختتر است یا زمستانها؟ میگوید ما که به گرما و سرما عادت کردیم، اما این آلودگی هوا خیلی اذیتمان میکند. ماسک هم نمیتوانیم بزنیم میشود قوز بالای قوز!
**جسارت در کار حرف اول را میزند!
محمد ۲۴ ساله است و ۳ سال است که دادزن خیابان انقلاب است. به قول خودش حرفهای این کار است و میتواند مشتری را جذب کند. خودش میگوید: «باید کمی جسارت در کارت داشتی باشی مثلاً جملات را آهنگین کنی یا لحنت را عوض کنی! وقتی جملهای را جذاب بیان میکنی مردم خیلی کیف میکنند و جذب میشوند، کار ما هم همین است جذب مشتری!
او میگوید از ۱۷ سالگی در همین راسته انقلاب تراکت پخش میکرد، اما پولی در این کار نیست! یعنی مردم تراکت را از دستت نمیگیرند یا میگیرند پرتش میکنند آن طرف! این بیاحترامی کمی سختتر از داد زنی است.
محمد پنج کلاس بیشتر سواد ندارد، اما در سر سودای ادامه تحصیل دارد و میگوید: «قصد دارم درسم را بخوانم حداقل دیپلم را بگیرم. یک افرادی را میبینم که درس خوانده و الان مدرک دانشگاهی دارند که واقعاً میگویم مگر من چه چیزی کمتر دارم! فقط خانواده از ما حمایت نکرد. شانههایش را بالا میاندازد و میگوید بیخیال و دوباره داد میزند: «درسی، کمک درسی، کنکوری، ۲۰ درصد تخفیف... کتابهای کاردانی، کارشناسی ارشد، دکترا، کلیه رشتهها طبقه اول»
**از صدای خودم بیزارم
روبروی پاساژ فروزنده ایستاده است. مقوایی در دست دارد که روی آن نوشته کتاب «تاریخی، ادبی و..»، اما همینها را باید با صدای بلند فریاد بزند. خسته و کلافه به نظر میرسد، سراغش می رویم و از کارش میپرسیم، میگوید:
«این هم کار است که ما داریم؟ سه نفر اینجا ایستادهایم باید هر کدام صدایمان را از آن یکی بلندتر کنیم بخدا آخر شب دیگر صدایم گرفته است. مغازه دارها هم دائم گله و شکایت میکنند. یکی میگوید صدایتان بلند است. یکی میگوید جلوی پاساژ را شلوغ کردهاید. یکی غر میزند که صدایتان روی مخ است، آزار دهنده است. وقتی صدایت را هم پایین میآوری صاحب کارت میآید میگوید: فلانی نان نخوردی؟ مشتری کم است. واقعاً اگر میتوانستم چهار تا کیف و دفتر گوشه خیابان بساط میکردم بهتر از این بود که هر روز از صدای خودم بیزار باشم».
**بساطیها از ما خوشبختترند!
این یکی تازه کار است و بین این همه داد زن گیج شده است. نمیگذارند جلوی پاساژ بایستد! نمیگذارند صدایش را بلند کند، به او میگویند برو یک جای دیگر کار کن اینجا به اندازه کافی صدا هست، تو هم بخواهی داد بزنی صدایمان توی هم گم میشود و حالا بیا و درستش کن. به هر سختی که شده یک گوشهای ایستاده و با صدایی شبیه ناله میگوید: «پایان نامه، پروپوزال، ترجمه، کتابهای درسی».
مغازه دارها هوای این یکی را بیشتر دارند، میگویند خرج دو خانواده را میدهد و اجازه دادند گاهی جلوی مغازه آنها بیاستد و داد بزند. میگوید: «قبلاً نزدیک مولوی بساط میکردم. کارم هم راحتتر از دادزنی بود. اما الان سرمایه یک بساط را هم ندارم. این افرادی که چهار تا کتاب دست دوم دارند تا بگذارند گوشه خیابان بفروشند از ما خوشبختتر هستند».
دیگر سراغ بعدی نمیروم، اغلبشان ترجیح میدهند جای حرف زدن داد بزنند و مشتری جذب کنند تا پول بیشتری در بیاورند. بعضیهایشان به تعداد مشتریهایی که داخل مغازه میفرستند پول میگیرند و آنها اوضاع درآمدیشان سختتر است. لابه لای شلوغی خیابان انقلاب گم میشوم و صدای دادزنها را حالا بلندتر، رساتر و مفهومتر میشنوم.
انتهای پیام/
انتهای پیام/
منبع: آنا
کلیدواژه: دادزن خیابان انقلاب شغل دادزنی صاحب کار سخت تر چه کسی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ana.press دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۹۱۳۷۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مصیبت جدید مستاجران
از کف تا سقفشان انباشته از کارتنهای موز صادراتی است. کارتنهای موز سمت راست به ردیف کارتنهای زیره ۳ لایه و کارتنهای سمت چپ به ردیف کارتنهای زیره ۵ لایه اختصاص دارد.
به گزارش همشهری آنلاین، ردیفهای تنگ هم که به کوهی کارتنی میمانند.
کارتن؛ یکی از مصائب مستاجرانعباس، کارگر یکی از همین حجرههاست. او هر روز پیش از طلوع آفتاب سراغ دیگر حجرهها میرود و کارتنهای موز محکم و قابل استفاده را جمعآوری و خریداری میکند؛ بعضیها را به تعداد و بعضی دیگر را به کیلوگرم میخرد. قبل از خرید هم به توصیه آقا جمشید (صاحب کارش) خوب کارتنها را وارسی میکند تا عیب و ایرادی نداشته باشند.
از ساعت حدود ۱۰ صبح قبل از آمدن آقاجمشید، کارتنها مرتب و منظم در حجره روی هم ردیف عمودی ردیف شدهاند. کمی بعد از آن هم سر و کله مشتریها که این روزها اغلب مستاجر هستند، پیدا میشود. عباس هوای آنها را دارد. چون خاطرههای چندان خوبی از روزگار اجارهنشینی خود و اهل و عیالش ندارد. یکی از آن خاطرات همین تهیه کارتنهای مقاوم برای اسبابکشی بود که باید بابتشان کلی هزینه پرداخت میکرد.
کارتن موزی کم از خدمات پکینگ ندارد!یکی از مشتری با شنیدن قیمت کارتنهای موز صادراتی از دهان عباس، کمی متعجب میشود و دوباره قیمت را میپرسد. عباس هم که عادت دارد به دیدن این تعجب کردنها، تکرار میکند: «سایز بزرگ ۲۵ هزار تومان و سایز کوچک ۲۰ هزار تومان.» مشتری که هنوز متعجب است باز میپرسد: «این قیمت که گفتید برای همین کارتنهای موزیست دیگر؟» عباس، چای را لاجرعه سر میکشد: «بله؛ توی هر کدامشان میتوانی از ۵ تا ۱۰ کیلوگرم با خیال راحت اسباب جای بدهی و با خودت ببریشان تا آن سر دنیا.»
مشتری که پیش از این کارتنهای موز را از برخی اصناف با قیمت هر کارتن ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان تهیه میکرد و با شنیدن هزینههای چند ده میلیونی خدمات پکینگ ویژه اسبابکشی، دود از سرش برمیخاست، بیمعطلی ۱۰ کارتن موز سایز کوچک از عباس خرید تا همه زندگیش را در آن بستهبندی کند.
کانال عصر ایران در تلگرام